سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/4/14
10:58 عصر

سمفونی مردگان

بدست محمد صالح یقموری در دسته داستان

نکته هایی که در طول خواندن کتاب به ذهنم رسید یادداشت کردم، به همین خاطر پراکنده است:

1.اول باید درباره اسم این اثر بگم که حسابی من را جذب کرد مخصوصا اسم عباس معروفی(نویسنده) خیلی برام آشنا بود. فکرکنم در موسیقی یک چنین کسی هست.

2.در اوایل داستان زاویه دید مکررا عوض می شود. بعضی اوقات اول شخص است و بعضی سوم شخص. پس از چندین صفحه خواندن و زور زدن می فهمید که چرا این کار را کرده است. به نظر من که کار جالبی است.

3.نویسنده می خواهد که تو گم شوی. در زمان، در زاویه دید، در مکان ، در همه چیز. من معمولا مبارزه می کنم که گم نشوم اما این بار شکست خوردم.

4. در اواسط داستان (دقیقا در صفحه 166) واقعا خسته شدم. داستان پر است از ناامیدی و تکرار و تلخی. یک مقدار هم اگر شیرینی باشد چون می دانی آخر قصه تلخ است زهرمارت می شود.

5.احساس می کنم نویسنده از اسلام (یا بهتر بگویم مسلمانان) فراری است و به سوی مسیحیت می رود.

6. در موومان سوم کتاب(من هم نمی دانم موومان به چه معنی است. منظور قسمت سوم است.) داستان از زبان معشوقه نقل می شود در صورتی که خود او در برخی مکان ها حضور ندارد. بعد می فهمی که معشوقه فارغ از زمان و مکان شده است و دیگر محدود به آن دو نیست.

7. این قدر اطلاعات را پراکنده می گوید که شک می کنی نویسنده داستان را در ذهنش نقش بسته باشد!

8.در موومان چهارم می خواهد تو را هم مثل آیدین دیوانه کند. من وقتی خواندمش می خواستم فریاد بزنم.

9.نویسنده در مواقعی که داستان داغ و پرهیجان می شود(مخصوصا در لحظات عاطفی)  آن قسمت را رها می کند و به زمان و مکان دیگری می رود.

داستان خیلی خوبی بود. اما ذهن را شدیدا مشغول می کند. من را چند روز از درس خواندن انداخت.


88/1/21
7:58 عصر

بالاخره تمام شد

بدست محمد صالح یقموری در دسته داستان

بالاخره تمام شد. 10 روز طول کشید تا بخوانمش. 800 صفحه بود. شوهر آهو خانم را میگویم.
خیلی ازش تعریف شنیده بودم. چند تا نکته که برداشت های خودم است و اصلا هم علمی نیست!:
داستان یک خطی است و یک جریان مهم دارد و جریان های دیگر خیلی کوچکند و در همان چند صفحه ای که مطرح می شوند، حل می شوند. به طوری که اگر در اواسط داستان سی صفحه جا بیندازید و جلو بروید مشکلی برایتان ایجاد نمی شود.داستان به هیچ وجه ذهن مخاطب را به چالش نمی کشد.
توصیف های اشخاص خیلی خوب بود. وقتی معشوقه سید میران سرابی را توصیف می کند مخاطب به سید حق می دهد که عاشق هما شود. البته این در توصیف ظاهر است. در توصیف صفات اول صفت را می آورد و بعد چند نمونه می آورد و بعد می گوید: بله این گونه بود که سید میران ما را همه دوست داشتند! (من این روش را نمی پسندم.)

نکته خوب دیگر نثر جذاب نویسنده است. با این که کتاب 800 صفحه است و نسبت به حجم داستان خیلی هم اتفاقات زیادی ندارد، خیلی خسته نشدم.
نویسنده در رمان از شخصیت های داستان ها و نمایش نامه های بزرگ استفاده می کند و شخصیت های داستان هایش را شبیه آن ها جلوه می دهد. مثلا آهو خانم را با یکی از شخصیت های یک نمایشنامه بزرگ مقایسه می کند و شباهت ها و تفاوت هایش را می گوید. من این کار را زائد و بیهوده می دانم .
زاویه دید به صورت دانای کل مطلق است. البته آقای علی محمد افغان یک کار ترکیبی خوب انجام داده است که ترکیبی از دانای کل محدود و مطلق است. به صورتی که حدود یک چهارم داستان فقط از سید میران روایت می کند سپس یک چهارم از آهو خانم و یک چهارم از هما و اواخر داستان را به صورت دانای کل مطلق روایت می کند.

البته من به زاویه دید دانای کل محدود علاقه زیادی دارم چون می توانم همذات پنداری کنم و همانند شخصیت اول داستان برای حل مشکلات تصمیم بگیرم.
مثل همه داستان های ایرانی خوب تمام شد اما بر خلاف خیلی های دیگر این خوب تمام شدن ناراحتم نکرد زیرا نویسنده روزنه های امید زیادی را از قبل ایجاد کرده بود.
در آخر هم  اگر داستان را در نصف این حجم می نوشت و مسائل غیر مهم را کمتر می کرد خیلی داستان بهتری می‏شد.

 


87/10/22
11:11 عصر

مصطفی مستور

بدست محمد صالح یقموری در دسته داستان

سلام. چند وقت پیش کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" را از مصطفی مستور خوندم. خیلی خوب بود. خیلی از دغدغه های من در این داستان بود. نقدش رو هم نگاه کردم گفته بودند که از لحاظ فنی خیلی حرفه ای نیست ولی با استقبال بسیار عالی مواجه شده به طوری که تا حالا بیش از صد هزار نسخه فروخته شده است. در این داستان شخصیت اصلی داستان یک دانشجوی دکتری جامعه شناسی است که در حال نوشتن پایان نامه اش است. این دانشجو که قبلا فلسفه نیز خوانده است به وجود خداوند شک دارد( البته شک به وجود خداوند کار ابلهان است، بلکه نسبت به خدا معترض است) موضوع پایان نامه نیز خودکشی یک استاد دانشگاه است. البته در داستان از داستان حضرت موسی نیز به خوبی بهره گرفته شده است. من که خیلی لذت بردم . شما هم بخوانید ارزشش دارد(علی الخصوص جوانان)

بعد از آن نیز داستان استخوان خوک و دست های جذامی (تضمینی است بر حدیثی از امیرالمومنین(علیه السلام)) را از مستور خواندم که آن هم خیلی خوب است. در آن جامعه را در قالب یک آپارتمان به تصویر کشیده است. البته جای یک خانواده محکم و معتقد با وجود مشکلات مختلف خالی است.(لازم به ذکراست که این نظر یک آماتور است.) نکته جالب این جاست که حرفهای درست و حسابی از دهان یک به ظاهر دیوانه در می آید. هر کس در هر دوران حرف درست و حسابی داشته باشد دیوانه خوانده میشود.

لطفا نظر دهید.


<      1   2