وقتی با تاخیر به کلاس می رسم استاد نگاه بدی می کند و می گوید: "بفرمایید." سریع می روم و انتهای کلاس می نشینم. بعد از اینکه بحث درسی تمام می شود یکی از دانشجوها می پرسد: "به نظر شما سرمایه داری به پایان رسیده؟" این مساله ای است که روز قبل بسیج دانشجویی درباره اش سمیناری گذاشته است. استاد کمی ناراحت می شود و پاسخ می دهد: "این که ما سرمایه داری را درست اجرا نمی کنیم تقصیر سیستم نیست، تقصیر ماست." و چند مثال می زند.
دانشجو این بار مبانی فلسفی سرمایه داری را زیر سوال می برد و بحث چالشی می شود. استاد صدایش از خشم کمی می لرزد. طبق معمول دانشجو کوتاه می آید. از احترام یا شاید هم ترس. استاد اما ادامه می دهد: "شما دانشجویی و من استاد. جایگاه شما اینه که سوال کنی و من جواب بدم. نه اینکه بخواهی چیزی یاد من بدی و بامن بحث کنی." دستی بر صورت سه تیغ شده اش می کشد. سکوت سنگینی کلاس را می گیرد.