سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/8/8
5:46 عصر

8/8/86

بدست محمد صالح یقموری در دسته شعر

دوسال پیش همین روز بود. از پیش ما رفت. اون موقع هنوز خوب نمی شناختمش. این شاید عادت همه ما ایرانی ها باشه که معمولا بعد از مرگ یه شخصیت دنبال شناختش می ریم. اولین کتاب "گلها همه آفتابگردانند" بود که پسر عموم برام خرید. بعدشم که گزیده اشعار و "دستور زبان عشق" رو خریدم که مطلبی هم درباره اش نوشتم. حرف هایی رو که می خواستم همه رو اونچا گفتم.

 فقط این که" قیصر امین پور" جزو معدود افرادی است که هم استاد دانشگاه در رشته ادبیات بوده و هم شاعر. و اینکه از یک دانشجوی ارشد ادبیات که هم اتاقی ام هست شنیدم که استاد خیلی با دانشجوهاش گرم می گرفته (کاری که شاید خیلی از بزرگان انجام ندهند) و به همین خاطر پیش دانشجو ها خیلی محبوب بوده و هست. روحش شاد.

خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
 شوق پرواز مجازی بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را روزوشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین پله های روبه پایین
سقف های سرد وسنگین آسمانهای اجاری
بانگاهی سرشکسته چشم هایی پینه بسته
خسته ازدرهای بسته خسته ازچشم انتظاری
صندلی های خمیده میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری
عصرجدول های خالی پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
 شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها 
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری
روی میز خالی من صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها نامی از ما یادگاری